متعهد بودن به یه نفر اصلا کار سختی نیست ...ولی همیشه بودن یه نفر و دوست داشته شدنم توسط یه ادم دیگه و خسته و تنها نبودن برای من خیلی حس عجیبو سختیه...۲۱ فروردین نامزد کردیم و به زودی هم عقده...قرار نبود به این زودی عقد کنیم ولی بخاطر اصرارهای مامانم مجبوریم زودتر عقد کنیم...الف یا اسم مستعار دندون موشی...این روزا خیلی به فکر منه...میخواد من دیگه به تنهایی فکر نکنم ...میخواد نیازی به سیگار کشیدن و مشروب خوردن نداشته باشم...میخوام همونقدر که خودش خوشحاله و مدام میخنده منم بخندم...درک اینکه چرا دندون موشی منو دوس داره خیلی سخته...ولی مامانمم با من موافقه...دندون موشی با هر کسی ازدواج میکرد باشرایط کنار میومد و زندگی اروم و خوبی میداشت...دندون موشی تمام تلاششو میکنه تا من کمترین استرس رو داشته باشم...ولی خب من ذات خودمو نمیتونم عوض کنم...استرس زیاد خستگی زیاذ و اینکه گاهی واقعا دلم میخواد تنها بمونم...
مرسی دندون موشی که هستی با ارامشت تو زندگیم...مرسی که میخوای امید به زندگیمو زیاد کنی...
این روزا انقدر خستم که واقعا نمیخوام رزیدنت باشم...نمیخوام ادامه بدم...فقط میخوام بخوابم...خسته شدم از کشیکای زیاد و اماده شدن برای مراشم عقد...هرچند کشیکامون سبکتر شدن....
خدای شکرت بابت این روزا...صبرمو زیاد تر کن